سکته

ساخت وبلاگ

خسته شدم از بس

گفتیم نشد

خواستیم نرسیدیم

دوست داشتیم و نداشتنمون

پاش موندیم گذاشتو رفت

خسته ام

از هر چیزی که دلمون خواست

ولی فقط ی حسرت ب دل ماندیم

گفتیم خواسته هامون رو کمتر کنیم

شاید چیزی بهمون ب ماسه

هر چقدررر کمتر خواستیم

اون خواسته بزرگتر شد و رسیدن بهش محال تر

چه دنیایی مسخره ی

ارزو هامون مرد

روحمون اسیر شد

چشمون ب در خشک شد

دلمون خون

دیگه کجایی این زندگی زیباست

هر روز زشتتر و وحشتناک تر داره میشه

منم قلبم ضعیفه از این همه ترس سکته میکنم اخر ...

ولی زندگی نمیکنم.... جدایی...

ما را در سایت جدایی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mohamadkarimi72 بازدید : 14 تاريخ : جمعه 3 آذر 1402 ساعت: 7:49