چه سرنوشت تلخی
خاطراتت را من ساختم
خنده هایت را من نقاشی کردم
افتاب را من ب مهمانی چشمانت اوردم
قلبت را رو ب دریایی بی کران باز کردم
و ارزو هایت را دنبال کردم تا موفق باشی
حالا که بزرگ شدی قد کشیدی
مرا غرببه میپنداری
محبتت را در بازار به حراج گذاشته ی
عشقت را گذاشتی ب تاراج ببرند
چه راحت طلوع عشق مرا ب غروب کشاندی
چرا راحت مرا ب باد فراموشی سپردی
باشد ، دوستت داشتن زیباست
من ب زیبایی دوستت دارم ادامه میدهم
بگذار همه دیوانه خطابم کنن
ولی تو لبخندت را فراموش کن
زیبا بمان زیبایی که رفتم از یادش ...
برچسب : نویسنده : mohamadkarimi72 بازدید : 24